جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعباس احمد - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعباس احمد
ابن یوسف بن الکماد، مکنی به ابوالعباس. او راست: زیج المقتبس من زیج الامد علی الابد و الکور علی الدور
ابن نعمه، مکنی به ابوالعباس. محدث و فقیهی بمائۀ هفتم هجری. او در حدیث شاگرد سخاوی و ابن صلاح و در فقه تلمیذ ابن عبدالسلام بود و به دمشق میزیست و منصب خطابه و تدریس داشت. او راست کتابی در اصول. وفات وی بسال 694 ه. ق. بود
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس احمد
(اَ مَ)
ابن ابی حاتم محمد بن عبدالله بن عبدبن هرثمه بن زکوان. مکنی به ابوالعباس. پسرخواهر عبدالرحمن بن اسماعیل بن بدر المعروف بالاقلیدس الاندلسی. رجوع به تاریخ الحکمای قفطی ص 225 س 17 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن علی بن ابی بکر عبدری مکنی به ابوالعباس اندلسی ثم المیورقی او راست:بهجه المهج فی بعض فضائل الطائف و وج. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد کاتب مکنی به ابوالعباس. او راست: کتاب الخراج. وفات بسال 270 ه. ق
لغت نامه دهخدا
ابن علی قلقشندی مصری مکنی به ابوالعباس. او راست: صبح الاعشی فی صناعه الانشاء و آن کتاب جامع بزرگیست در هفت مجلد. و وفات وی به سال 821 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالعزیز فهری شنتمری مکنی به ابوالعباس. او راست: شرح شواهد ایضاح ابی علی. وفات وی پس از سال 550 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
احمد فضل. سیزدهمین از امرای بنی حفص تونس 750- 751 ه. ق)
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
ابن ابراهیم عینتابی مکنی به ابوالعباس و ملقب بشهاب الدین. قاضی عسکر دمشق. متوفی به سال 767 هجری قمری او راست المنبع فی شرح المجمع (یعنی مجمعالبحرین و ملتقی النحرین تألیف امام مظفرالدین احمد بن علی بن ثعلب) . و شرح ملتقی البحار شمس الدین قونوی موسوم به المرتقی. و شرح مغنی عمر بن محمد خبازی
لغت نامه دهخدا
ابن محمد عتابی، مکنی به ابوالعباس. او راست: شرحی بر الکتاب سیبویه. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن ابراهیم الضبّی مکنی به ابوالعباس و ملقب به کافی الأوحد وزیر. او پس از وفات صاحب ابوالقاسم بن عباد وزارت فخرالدوله ابی الحسن علی بن رکن الدوله بن بویه داشت و بصفر سال 399 هجری قمری ببروجرد از اعمال بدربن حسنویه درگذشت. ثعالبی در یتیمه ذکر وی آورده و گوید: هو جذوه من نار الصاحب ابی القاسم و نهر من بحره و خلیفته النائب منابه فی حیاته، القائم مقامه بعد وفاته و کان الصاحب استصحبه منذ الصبی و اجتمع فیه الرای و الهوی، فاصطنعه لنفسه و ادّبه بآدابه و قدّمه بفضل الاختصاص علی سائر صنائعه وندمائه و خرج به صدراً یملاءالصدور کمالاً و یجری فی طریقه ترسماً و ترسّلاً و فی ذری المعالم توغلاً... و قد کانت بلاغه العصر بعد الصاحب و الصابی ٔ بقیت متماسکهً بابی العباسی فاشرفت عل التهافت بموته و کادت تشیب بعده لمم الأقلام و تجف غدر محاسن الکلام... و احمد بن ابراهیم الضبّی راست:
لاترکنن ّ الی الفرا-
ق فأنّه مرّ المذاق
والشّمس عند غروبها
تصفرّ من الم الفراق.
و هم او راست خطاب بصاحب بن عباد:
اکافی کفاه الأرض ملکک خالد
و عزک موصول فاعظم بها نعما
نثرت علی القرطاس درّاً مبدّداً
و آخر نظماً قد فرعت به النجما
جواهر لوکانت جواهر نظّمت
و لکنها الأعراض لاتقبل النظما.
واین نمونه ای است از نثر احمد که به ابوسعید شیبی نوشته است: و قد اتانی کتاب شیخ الدولتین فکان فی الحسن روضه حزن بل جنه عدن و فی شرح النفس و بسط الأنس برد الأکباد و القلوب و قمیص یوسف فی اجفان یعقوب. و هم از آن رساله است: و بعد، فأن المنازی للأمیر حسام الدوله نسور قد افنتها العصور و دولته حرسها اﷲ فی ابان شبابها و اعتدالها و ریعان اقبالها و اقتبالها قد اسست علی صلاح و سداد و عماره دنیا و معاد و هی مؤذنه بالدّوام فی ظل السلامه و السلام. و سبب فرار احمد به بروجرد این بود که سیده مادر مجدالدوله گمان کرد که وی برادرزادۀ او را بسم کشته است. و باز آنگاه که ببروجرد پناهید دویست هزار دینار برای بازگشت بمقام وزارت بذل کرد لکن جواب رد شنید و چون درگذشت ترکۀ وی را که مالی عظیم بود پسر او ابوالقاسم سعد گردکرد لکن اونیز چند ماه پس از مرگ پدر بمرد و آن اموال به ابوبکر محمد بن عبدالعزیز بن رافع رسید. و تابوت احمد را همراه یکی از حجاب او به بغداد بردند و پسر احمد به ابوبکر خوارزمی شیخ اصحاب ابوحنیفه نوشت که پدر من وصیت کرده است که جسد وی در مشهد حسین بن علی علیهماالسلام بخاک سپارند و از خوارزمی درخواست که بدین امر قیام کند و جائی برای تربت احمد ابتیاع کند و خوارزمی بشریف ابواحمد طاهر گفت زمینی برای قبر احمد به پانصد دینار بفروشد و طاهر گفت این مردی است که بجوار جدمن التجا کرده است من از برای تربت وی بها نستانم وتابوت را به براثا بردند و طاهر ابواحمد و همراه وی اشراف و فقها بیرون شدند و بر وی نماز کرد و طاهر پنجاه تن از کسان خویش همراه کرد تا جنازه را به محل معلوم آن برده دفن کردند.
و مهیار دیلمی در رثاء احمد گفت:
ابکیک لی ولمن بلین بفرقه ال
ایتام بعدک و النساء ارامل
والمستجیر والخطوب تنوشه
مستطعم والدهر فیه آکل
ولمعشر طرق العلوم ذنوبهم
فی الناس وهی لهم الیک وسائل
قد کنت ملتحفاً بمدحک حله
فخراً تجر لها علیک ذلاذل
فالیوم اشکرک الصنیع مراثیاً
خرس المسبب عندها و العاذل.
و مهیار را در مدح وی قصائدی بوده است واز جمله:
اجیراننا بالغور والرکب منهم
ایعلم خال کیف بات المتیم
رحلتم و غمر اللیل فینا و فیکم
سواء ولکن ساهرون و نوّم
فیا انتم من ظاعنین و خلفوا
قلوباً ابت ان تعرف الصبر عنهم
تفوق الوجوه الشمس و الشمس فیهم
و یسترشدون النجم و النجم منهم
اناشد نعمان الأجایین عنهم
کفی حیره مستفصح وهو اعجم
و لمّا جلا التودیع عمّن احبّه
ولم یبق الاّ نظرهً تتعتّم
بکیت علی الوادی و حرمت مأه
و کیف یحل الماء اکثره دم
و نفّرت بالأنفاس عنی حدوجهم
کأن ّ مطایاهم بهن ّ توسّم
و ان ّ ملوکاً فی بروجرد کرّمت
هم بذلوا الأنصاف حین تکرّموا
یمیّز من اعدائهم اولیأهم
اذا انتقموا یوم الجزاء و انعموا
اسادتنا و الجود صیرنا لکم
عبیداً و نحن قوم نعز و نکرم
الام وکان البّر منکم سجیهً
تواصلنا یجفی و کم نتظلم
من اعتضتم عنّا خطیباً لفضلکم
و هل مثل شعری عن علاکم یترجم
و هل غیر مدحی طبق الأرض فیکم
و ان کان ملأ الأرض ما قد مدحتم.
و هلال گوید در عصر جمعۀ بیست وچهارم صفر سال 385 هجری قمری صاحب بن عباد درگذشت و پس از او کار وزارت به احمد بن ابراهیم ضبّی ملقب به الکافی الأوحد مفوض شد و او اقامۀ مجلس عزای صاحب کرد و خود بمجلس بنشست و مجدالدوله به ابوالعباس ضبی گفت از اعمال و متصرفین آن سه هزارهزار درهم تحصیل باید کردن و ابوالعباس امتناع ورزید و دراینوقت ابوعلی حسن بن احمد بن حموله داوطلب وزارت شد و بفخرالدوله نوشت که اگر وزارت بدو گذارد او ضمان هشت هزارهزار درم کند و مجدالدوله از احمد درخواست تا از اعمال و متصرفین اعمال سی هزارهزار درهم حاصل آرد و گفت صاحب، اموال را تباه کرد و حقوق را مهمل گذاشت و سزد که مافات دریافت شود و طریق پیشینگان مسلوک آید و با اینکه این دعوت مکرّر گردید احمد ضبی از قبول آن امتناع ورزید و در این وقت ابوعلی حسن بن احمد بن حموله (یکی از بزرگان کتاب پیشین و از جمله کسانی که صاحب او را بخود اختصاص داده و بفضل آنان اقرار کرده بود و سرداری بسیاری سپاه کرده و دشمن های کثیر هزیمت کرده و ازینرو در قلوب عساکر و ملوک مجاور هیبت او درافتاده بود و هنگام مرگ صاحب با سپاهی بمدافعۀقابوس بن وشمگیر و جیوش خراسان مقیم جرجان بود) داوطلب وزارت شد و بفخرالدوله نوشت که هشت هزارهزار درهم ضمان کنم فخرالدوله به او جواب داد که بری آید و چون نزدیک رسید فخرالدوله به ابوالعباس ضبی گفت ابوعلی درمیرسد و من فردا به استقبال او بیرون خواهم شد و قواد و اصحاب خود را نیز گفته ام که پیشواز وی کنند وبرای او پیاده شوند تو را نیز چنین باید کردن و این گفته بر ابوالعباس گران آمد و خواص بوالعباس بدو گفتند این نتیجۀ امتناع تو از قبول خدمت و تقاعد از استیفای وزارت است و باش که دیگرها بینی و بوالعباس بفخرالدوله نامه کرد و قبول وزارت کرد و بذل شش هزارهزار درهم بپذیرفت بدین شرط که او را از تلقی ابوعلی معاف دارند و فخرالدوله به پیشباز ابوعلی شد بی ابوالعباس و فخرالدوله چنان صواب دید که هر دو را در امر وزارت شریک کند و از بذل ابوعلی که هشت هزارهزار درم پذیرفته بود دوهزارهزار درم بکاست و از شش هزارهزار درم پذرفتاری بوالعباس نیز دوهزارهزار درم کم کرد و ده هزارهزار درم بر مجموع دو وزیر مقرر داشت و هر دو را خلعت متساوی کرد و گفت هر دو بر یک دست نشینند و یک روز یکی توقیع کند و دیگری نشان نهد و روز دیگر برخلاف روز پیشین و نامه ها به نام هر دو باشد و یک روزنام یکی مقدم و نام دیگری موخر و روز دیگر بعکس باشد و هر دو وزیر بدین نهاده تراضی کردند و کارها بدینسان جاری گشت و در اعمال و تحصیل اموال و گرفتن اصحاب صاحب و آنها که در دور او با آنان تسامح رفته بود و مصادرات آنان، هر دو وزیر نظر داشتند. و قاضی ابوالعباس از ابوالعلأبن المقرن حکایت کند که از اصفهان به تنهائی مبلغی و افر بستدند و در نواحی دیگر نیز همین معاملت رفت و ابوبکر بن رافع را برای استیفاء معاملین به استرآباد و نواحی آن فرستادند و گویند او وجوه و ارباب احوال را بخواند و آنانرا تا ظهر بارندادو آنگاه که گرمای نیم روز بغایت رسید آنان را بطعام خواند و در این طعام نمکی فراوان کرده بودند و ایشان بخوردند و آب منع کرد و تشنگی آنان بالا گرفت و سپس قلم و دوات حاضر آوردند و چندان بداشت تا بخط خویش ده هزارهزار درم التزام کردند. و عمال از رفتن بقزوین امتناع می ورزیدند چه مردم آن شهر بدبده و قوی بودند و فاراضی بن شیر مردی گفت من بدانجا شوم و مال بستانم و بقزوین شد و بمطالبت پرداخت و مردم گردآمدند و ب خانه وی هجوم بردند و وی را بکشتند. و فخرالدوله را مالی عظیم در خزائن و قلاع گرد آمد سپس فخرالدوله درگذشت و ابوطالب رستم مجدالدوله به جای پدر نشست و مادر او سیده عنان ملک بدست گرفت و هر دو وزیر مانند زمان فخرالدوله در کار بودند و در اموال فخرالدوله درافتادند وتا غایت حدّ دست تبذیر و تلف بگشودند. تاآنگاه که قابوس بر مجدالدوله خروج کرد و بر جرجان مستولی شد و تجهیز جیشی در برابر قابوس ضرور آمد و نهاده آمد که یکی از دو وزیر با سپاه بیرون رود و قرعه افکندند، به نام جلیل ابوعلی حسن بن احمد بن حموله برآمد و او با لشکری بزرگ بیرون شد و جنگهای بسیار میان اوو قابوس پیوسته گشت و مالی که حسن بن احمد برای سوق جیش بهمراه داشت بآخر رسید و محتاج امداد ری گشت و ابوالعباس ضبّی از فرستادن مال تقاعد ورزید و حسن بن احمد مخذول ومفلول بری بازگشت و باز مدتی دو وزیر بکارهای خویش اشتغال ورزیدند تا سعات و وشات در میان آمدند و کارها سخت درپیچید و فساد امر را در اشتراک و اختلاف آراء دو وزیر می دیدند و میگفتند صواب بر کنارکردن یکی از آن دو باشد. و ابن حموله بر استقرار مقام خویش سخت اطمینان داشت و معتقد بود که لشکریان جزاو را دوست نگیرند و غیر او را نگزینند و در این غفلت بنهانی ابوالعباس تدبیر امر خویش میکرد تا به امرسیدۀ مادر، ابن حموله را دستگیر و بقلعۀ استوناوند بند کردند و احمد کس فرستاد تا ابن حموله را هم در قلعه بکشتند و ابوالعباس یک تنه ازمۀ امور ملک در دست گرفت و کارها افتاد تا به آخر مرد عاجز و ناتوان شد و به سال 392 هجری قمری برادرزادۀ سیّده بمرد و احمد را بمرگ او متهم داشتند و گفتند او را بشرب سم بکشته است و احمد بگریخت و ببروجرد ببدربن حسنویه پناه برد و تا گاه مرگ بدانجا ببود و در سال 397 هجری قمرییا 398 ببروجرد درگذشت و پسر ابوالقاسم سعد نیز مدتی کوتاه پس از مرگ پدر بمرد. گویند ابوبکر بن رافع یکی از غلامان سعد را بفریفت و او خواجۀ خویش را زهر داد و بکشت و ابوبکر از همدان ببروجرد برای آوردن ترکۀ ابن حموله کس فرستاد و گویند آن مال که بدست بوبکر پسر رافع افتاد زیاده از ششصدهزار دینار بود
لغت نامه دهخدا
ابن اسماعیل بن محمد کورانی مکنی به ابوالعباس (مولی...) قاهری رومی شافعی، ملقب بشهاب الدین. متوفی بسال 893 هجری قمری او راست: الدرر اللوامع فی شرح جمع الجوامع. و کشف الاسرار عن قرائه الائمه الاخیار. و غایه الامانی فی تفسیر الکلام الربانی. و الشافیه فی العروض، قصیده ای مشتمل بر ششصد بیت. و تخریج احادیث الشرح الکبیر للوجیز. (کشف الظنون). و هم حاجی خلیفه در ذکر ’حرزالامانی و وجه التهانی’ شیخ محمد القاسم بن فیره الشاطبی، حاشیه ای بر شرح شیخ برهان الدین بر کتاب مزبور، بدو اسناد میدهد و در این جا لقب او را شمس الدین می آرد. و باز در ذیل ’جامع الصحیح’ بخاری نام او را احمد بن اسماعیل بن محمد الکروانی الحنفی می گوید و کتاب دیگری به نام الکوثر الجاری علی ریاض البخاری بدو منسوب میدارد و مینویسد که در 874 به ادرنه از آن فارغ شده است و نیز رساله فی الولاء را بدو نسبت می دهد
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله صنعانی مکنی به ابوالعباس او راست: تاریخ یمن. وفات وی بسال 460 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
ابن محمد سوسی، مکنی به ابوالعباس. او راست تألیفی در طبقات صوفیه. وفات وی به سال 396 ه. ق. بود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد سرخسی، مکنی به ابوالعباس. طبیب وعالم ریاضی و حکمت. متوفی به سال 86؟ او راست: کتاب الموسیقی الکبیر و الموسیقی الصغیر. کتاب الأرتماطیقی فی الأعداد. کتاب فی ارکان الفلاسفه. کتاب فی برد ایام العجوز. کتاب الشطرنج. فضائل بغداد و اخبارها. کتاب الأعشاش. کتاب فی احداث الجوهر. مدخل الی علم النجوم. نزهه الفکر الساهی فی المغنین و الغناء المنادمه. المجالسه و الجلساء. کتاب زادالمسافر در طب. کتاب اللهوواللعب. کتاب النفس. کتاب النوم و الرؤیا. کتاب الوحدهالالهیه. کتاب فی وصایا فیثاغورث. کتاب معرض فی الطب. کتاب العشق. کتاب العقل. کتاب الغاذی و المغتذی. کتاب الفال. کتاب شرح کتاب الفرق جالینوس. رساله فی الشاکین و اعتقاداتهم. رساله فی الصابئین و وصف مذاهبهم
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد دینوری، مکنی به ابوالعباس. از عرفای اوائل مائۀ چهارم هجریه است و معاصر است با مستکفی و المطیع ﷲ عباسی، بکرامت و زهد در میان این طبقه معروف و به بیان نیکو در عداد این سلسله موصوف بود. مردی زاهد و عابد و اهل حال و نیکوطریقت و با استقامت احوال بود. مولد و منشاء وی دینور و در اطراف آن شهر و بغداد مدتی در سیر و سلوک بوده و خود نسبت در عرفان بیوسف بن حسین رساند و شیخ عبدالله خراز و ابومحمد جریری و ابن عطار و رویم را دیده و با پیران و مشایخ دیگرنیز صحبت داشته بود. پس از تکمیل مقامات معرفت و عرفان و تهذیب نفس مسافرت اختیار کرده از عراق عرب به نیشابور رفت و در آنجا باب موعظت و ارشاد بگشاد، مدت زمانی به خوبترین بیان و نیکوترین زبان بموعظت خلایق اشتغال داشت و گروهی بسیار و جماعتی بیشمار از موعظت وی ارشاد گشته میل بطریق حق نمودند، پس از آنجا میل برفتن بشهر ترمذ نمود و چون خواست بدان شهر درآید خواجه محمد بن حامد که از تلامیذ شیخ ابوبکر وراق و ازجانب وی در آن شهر بارشاد خلایق مشغول بود بجهت دیدار آن عارف از شهر بیرون شد و بوسه بر رکاب وی داد شاگردان او را خوش نیامد چنین حرکتی از شیخ. او را گفتند: چرا چنین کردی که چون تو شیخی جلیل چنین کند مردمان عامی بدو بسیار گروند و این خود از طریق طریقت دور است. گفت: چنین است که میگوئید اما این کار من دوجهت داشت اول اینکه استاد مرا زیاده به نیکی می ستاید دویم آنکه خود مردی با زهد و تقوی است و از متقی وزاهد خلاف رسم سر نخواهد زد. شاگردان کلام او را پسندیده ساکت شدند پس از یک چند اقامت به ترمذ بشهر سمرقند رفته در آن شهر نیز مدت زمانی بارشاد و موعظت مشغول بود تا آنگاه که زمان عمرش بانتها رسیده در همان شهر داعی حق ّ را لبیک اجابت درداد و مقارن بود سال وفاتش با سنۀ 340 ه. ق. و در قبرستان آن شهر مدفون گردید. وقتی از آن عارف کامل پرسیدند که خدای را بچه شناختی ؟ گفت: بآنچه که نشناختم، یعنی بعجز و قصور خود در این راه معترفم. و از کلمات اوست که گفته: ادنی الذکران ینسی مادونه و نهایه الذکر ان یغلب الذکر فی الذکر عن الذکر و یستغرق بمذکوره عن الزّجر الی مقام الذکر فی الذکر و هذا حال فناء الفانیه، فرودترین ذکر آن است که از یاد بیرون کند غیر آن را و آخرین مرتبۀ ذکر و آگاهی بیرون کردن از یاد است غیر ذکر رابگاه ذکر از ذکر و فانی گشتن در مذکور بدان سان که رجوع نکند بملاحظۀ ذکر که عمل وی از نظرش مرتفع گرددو این حال فناء فناء است که عبارت است از سقوط شعوراز غیر اگرچه آن غیر سقوط سقط و شعور باشد و نیز گفته بسه چیز پیروی مرشد را توان نمود و اخذ مقامات عالیه از آن توان کرد: اول اطاعت بقسمی که در هیچ امر و فرمان او تعلل جایز نداند و سبب نپرسد دویم افعال و اعمال او را از برای خود حجت داند و هیچیک را منکرنگردد سیم در سیر و سلوک آن کند که او کند و اعمال و افعال خود را مطابق با اعمال و افعال او کند و درهمه این حالات منظور دارد رضای حق تعالی را. (نامۀدانشوران ج 4 ص 61). و رجوع به روضات الجنات ص 246 س 31 ذیل ترجمه حسین بن موسی بن هبه الله الدینوری شود
لغت نامه دهخدا
ابن عطار دنیسری. مکنی به ابوالعباس. او راست: العهود العمریه فی الیهود و النصاری. وفات وی به سال 764 (ه. ق). بود
لغت نامه دهخدا
ابن علی دمشقی مکنی به ابوالعباس او راست: التحریر (؟). وفات به سال 782 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالسلام کواری ادیب مکنی به ابوالعباس. او راست: صفوهالادب. و دیوان العرب که در حدود سال 595 هجری قمری تألیف شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
احمد مستنصر. نوزدهمین و بیست وچهارمین از سلاطین بنی مرین مراکش. از سال 776 تا 786 هجری قمری و باز از سال 789 تا 796 هجری قمری رجوع به مستنصر... شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن فضل نهاوندی، مکنی به ابوالعباس. از عرفای اواخر مائۀ چهارم هجریه است و معاصر است از خلفا با الطایعﷲ و از سلاطین با عضدالدوله و فخرالدولۀ دیلمی. اصلش از نهاوند است و نشو و نما در بغداد کرده و مرید شیخ جعفر خلدیست که از مشاهیر عرفاست و نسبت بدو درست کند و خود مرشد اخی فرج زنجانی و شیخ عمو است. صاحب تذکرهالأولیاء در عنوان شرح حال وی بدین سان عبارات در حق او آورده: آن محتشم روزگار آن محترم اخیار آن مایۀ اساس خردمندی شیخ وقت ابوالعباس نهاوندی یگانه عهد بود در تمکین و قدمی راسخ داشت و در معرفت و تقوی آیتی بود بزرگ بهر حال شیخ از معتبرین و متقیان این طایفه است و زیاده اهل حال و اهل صحبت بوده بیشتری از بزرگان این سلسله بنزد وی رفته بودند و استمداد همت از وی نموده نقلست که وی در اوایل حال از وجه کلاه دوزی معیشت نمودی هر روز کلاهی دوختی و دو درم فروختی یکی را انفاق نموده و یکی دیگر بنان داده و با یکی از فقرا صرف نمودی و بر همین حال روزگار خود میگذرانید و شیخ را مریدی بود روزی بدو گفت که: دیناری زکوه بر ذمۀ من بود حاضر کرده بگوئید کرا دهم گفت: بهر فقیری که امروز برخوردی بده مرید در عرض راه نابینائی را دیده دینار زر بدو داد روز دیگر از همان مکان عبور کرده نابینا را دید نشسته و ازبرای رفیق خود حکایت میکند که دیروز کسی دینار زر بمن داد بخرابات شدم و با فلان مطرب خمر خوردم مرید شیخ چون این بشنید تغییر بحالتش راه یافته بنزد شیخ رفته قبل از آنکه حرفی زند شیخ بدو گفت: بگیر این یک درم (کذا) زر بهر که نخست نزد تو آید بدو ده. مرید بگرفت و از سرای بیرون رفت اول کسی که بنظر درآورد مرد علوی بود دینار زر بدو داد و در عقب میرفت بجای خلوتی رسید آن علوی مرغی مرده را از جیب درآورده بدور انداخت. پیش رفته و بدان مرد علوی گفت: راست گوی که این چه حالست ؟ گفت گرسنگی من و عیال بحدی رسیده بود که در ما هیچ طاقت باقی نمانده بود و بر من ذل ّ سؤال بسیار سخت بود گذارم بخرابه ای افتاد این مرغ مرده را در خرابه دیدم بحکم ضرورت برداشتم چون این درم بدادی آن مرغ را بینداختم که شاید درمانده تر از منی او را بردارد. آن مرید عجب بماند بنزد شیخ آمد. او را گفت: این ارشادی است تو را که باهل ظلم معاملت ننمائی و آنچه منفعت از آنان تو را حاصل گردید بدانجای رفت که دیدی وچون از حلال حاصل گردید بمانند آن علوی باهل استحقاق خواهد رسید و از این حکایت ارشاد میشود مرید بر آنکه از طریق نیکو و حلال باید منفعت حاصل کرد و اجتناب از طریق حرام. حکایت شده است که مرد ترسائی شنیده بود که مسلمانان صاحب فراست میباشند بامتحان برخاست مرقعی بزی ّ اهل تصوف درپوشید و عصائی در دست گرفت ابتدا بخانقاه شیخ ابوالعباس قصاب رفت شیخ چون او را دید فی الحال بدو گفت: ای بیگانه در کوی آشنایان چکار داری ؟ چون این کلام از وی بشنید از آنجای بیرون رفت و بخانقاه وی رفت و در آنجا مقام کرد شیخ او را اکرام کرده از مذهبش هیچ حرفی در میان نیاورده چهار ماه درخانقاه مهمان بود و در افعال و اعمال ظاهراً با اصحاب شیخ موافقت مینمود پس از آن مدت خواست برود شیخ بدو گفت: ای جوان نیکو نبود که بیگانه آمدی و اکنون بیگانه بروی حق نان و نمک چون شد؟ جوان ترسا چون این کلام از شیخ بشنید فی الحال مسلمان شد و سالها در خانقاه بسیر و سلوک مشغول بود تا بجائی رسید که پس از وفات شیخ بجایش بنشست و از بزرگان شد و از این حکایت توجه مرشد را نسبت بمرید خواهد رساند و فواید خلق را خواهد ظاهر سازد چنانکه خواجه علیه الرحمه فرماید:
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر
بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
وقتی از او پرسیدند که: از ابتدای امر خود چیزی ما را گوی. گفت: در بدایت حال مرا این خیال در سر افتاد بگوشۀ عبادت بنشستم دوازده سال سر بگریبان فروبردم تا یک گوشۀ دل بمن نمودند. مراد ازین بیان طلب است و مجاهده در راه دین بدون آنگاه که شخص را خیال بجای دیگر باشد آنگاه طلب بدین حد رسید آنچه را که در خیال اوست بدان خواهد رسید. و از کلمات اوست که گفته: همه عالم در آرزوی آنند که یک ساعت حق ایشان را بود و من در آرزوی آنم که یک ساعت مرا بمن دهند تا من بیندیشم که خود چه چیزم و کجایم این آرزویم برنمیآید. در ذیل این کلام عرفا گفته اند که طلب وی این حال را بنابر ضعف حال و تنگی حوصلۀ وی بوده و اگر حوصلۀ وی تنگ نبودی نطلبیدی مگر آنچه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم طلبید که: اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین و لا اقل من ذلک، بارخدایا مرا یک چشم هم زدن بخود بازمگذارو کمتر از آن نیز هم. حاصل معنی آنکه مخلوق ضعیف راچگونه تواند شد که خالق او را بخود بازگذارد و لحظه ای از او غفلت کند. چه غفلت از مخلوق باعث فنای هر عضوی از اعضای اوست بجای خود و نیز گفته که هرکه از علم طریقت سخن کند و الله تعالی نه ازبرای مطالب او حجت بود و حق را فراموش کند خداوند خصم او بود. در ذیل این مطالب عرفا گفته اند که سخن کردن از حق بر سه وجه است: اول سخن کردن از ذات او و خواهد شنید گوش در آن از کتاب و سنت، دویم سخن گفتن از دین او و کتاب و سنت و اجماع و آثار صحابه، سیم سخن گفتن است از صحبت او که او را موجود بداند بی جسم و شنوا داند بی گوش و بینا داند بی چشم. ازو پرسیدند که ما را در طریق سلوک چه باید تا بمقصود رسیم ؟ گفت: با خدای بسیار نشینید و با خلق اندک. حاصل معنی آنکه با حق باید بود نه با خلق و روی دل همواره بسوی او باید باشد. ازو پرسیدند تصوف چیست ؟ گفت: پنهان داشتن حال است و بذل کردن مال و جاه ببرادران که این دو را چون چشم پوشیدی حقیقت گذشت آن است. و آن عارف کامل را سال وفات بدست نیامد همین قدر معلوم شد که مقارن بوده است با اواخر400 ه. ق. والله اعلم. (نامۀ دانشوران ج 3 ص 141)
لغت نامه دهخدا
ابن اغلب بن ابراهیم بن اغلب، مکنی به ابوالعباس. از ملوک دولت اغلبیه در تونس بوده است. وی پس از مرگ پدر در سال 226 هجری قمری زمام امور را به دست گرفت و تدریجاً تمام افریقیه تحت تصرف او درآمد. مردی باتدبیر و سیاستمدار بود در سال 242 ه. ق. در تونس وفات یافت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 865)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
ابن عطاء احمد بن محمد بن سهل بن عطاء الاّدمی. یکی از شیوخ صوفیه و مشاهیر زهاد. گویند او به شبانروزی بیش از دو ساعت نخفتی. و هر بیست وچهار ساعت یکبار ختم قرآن کردی. و نیز ختمی آغازیدبه قصد فهم و استنباط که چهارده سال بکشید و هنوز بیش از نیم آن بر جای بود که درگذشت در ذیقعده سال 309 هجری قمری رجوع به صفهالصفوه ج 2 ص 251 چ دکن شود
لغت نامه دهخدا
احول. او دیوان امروءالقیس بن حجر را گرد کرده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
حماد. از روات حدیث است. و از ابی رجاء عطاردی و از او شیبان بن فروخ ایلی روایت کند
لغت نامه دهخدا
ابن محمد یشکری، ملقب به ابوالعباس. او راست: الیشکریات
لغت نامه دهخدا
ابن محمد واعظ، مکنی به ابوالعباس. یکی از مشاهیر ادبای اندلس. وی در علم و ادب و وعظ مشهور و اصل وی از اشبیلیه بود و سپس بمصر هجرت کرد و در 684 ه. ق. درگذشت. او راست:
من انت محبوبه من ذا یعیّره
و من صفوت له من ذا یکدّره
هیهات عنک ملاح الکون تشغلنی
والکل اعراض حسن انت جوهره.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن مفرج بن ابی الخلیل النباتی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الرومیه اموی اندلسی اشبیلی. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آرد: وی از اهل اشبیلیه و از اعیان علماء و اکابر فضلای آن شهر بود و در علم نبات و معرفت اشخاص و ادویه و قوا و منافع و اختلاف اوصاف و تباین مواطن آنها اتقان داشت و ذکر شایع و نام نیکو داشت و بسیارخیر و موصوف بدیانت ومحقق در امور طبیه بود و نفس خویش بفضائل بیاراست واز ابن حزم و جز او علم حدیث بسیار شنود و در سنۀ 613 ه.ق. بدیار مصر شد و در مصر و سپس شام و عراق در حدود دو سال اقامت کرد و مردم از او انتفاع بردند. وی با سماع حدیث پرداخت و نبات بسیار را که در مغرب نمیروید، در این بلاد معاینه و در منابت و مواضع خویش مشاهده کرد. و چون از مغرب به اسکندریه شد سلطان ملک العادل ابوبکر بن ایوب رحمه اﷲ نام او بشنید و از فضل و جودت معرفت وی به نبات آگاه شد و در این وقت ملک العادل بقاهره بود پس او را از اسکندریه بخواست و ملاقات و اکرام کرد و جامگی و جرایه فرمود. و وی نزد او مقیم بود و بکاری مشغول نبود و گفت من از شهر خویش آمدم، تا انشأاﷲ حج بگزارم و بخاندان خویش بازگردم. و مدتی نزد او بماند و حوائج تریاق کبیر را گرد آورد و سپس بحجاز روی آورد و چون ادای حج کرد بمغرب بازگشت و در اشبیلیه اقامت گزید. و او راست: تفسیر اسماء الادویه المفرده من کتاب دیسقوریدس و مقاله فی ترکیب الادویه. (عیون الانباء ج 2 ص 81). و نیز او راست: ذیلی کبیر بر کامل ابن عدی الحافل فی تکمله الکامل و مختصر الکامل. وفات او به سال 637 ه.ق. بود. (کشف الظنون). و در نامۀ دانشوران آمده است که: در شهر محرم الحرام سنۀ 561 و بقولی 567 ه.ق. در شهر اشبیلیه تولد یافت، او از اعیان فقهاء و محدثین و از ارکان اطبا و معالجین است، در فنون علوم فقه و حدیثش مقامی بکمال بود و در صنایع علمیه و اعمال عملیۀ طبیه درجۀ اعلی داشت و این دو فن شریف را که اشرف علوم دانند بمنزلۀ دو ذی فن کامل دارا بود و کمتر کسی راجز آن عالم بی نظیر در دورۀ اسلامیه چنین رتبت و مقامی بوده، علم فقاهت و فن طبابت را بدرجۀ کمال با هم جمع داشته باشد و مرجع و معتمد هر دو طایفه از فقهاء و اطبا گردد. و آن دانشمند بیمانند در زمان سلطنت و اقتدار بنی هود که خود حالات آنها در کتب سیر مضبوطاست و در عداد ملوک الطوائف اندلس معدودند رایت فقاهت و علم طبابت برافراشت. علامۀ مقری آورده است که: وی در بدایت روزگار تحصیل در شهر اشبیلیه و سایر بلاد اندلس باخذ مقدمات و علوم ادبیت اشتغال ورزید و در زمرۀ تلامیذ ابوذر حبشی و ابن الجد و ابن غفیر که از فضلا و ادبای آن مملکت بودند درآمد، پس از تحصیل مقدمات و تکمیل علوم ادبیت علم فقه را بر طریقۀ مالک که خود نیز آن طریقه را داشت ابتدا از ابن زرقون ابوالحسین اندلسی اخذ نمود و سالها او را مصاحب و در زمرۀ تلامیذ خاصش مخصوص بود سپس موافق بذل جهد و استفراغ وسعی که در طریق تحصیل و تکمیل فقه می نمود طریقۀ ظاهری اختیار کرد و در میان فقهای آن مذهب ابن حزم ظاهری فقیه را برگزید و سالها بقدم ارادت در زمرۀ تلامیذ وی بتحصیل فقه اشتغال می ورزید و چون در ترویج مذهب ظاهری جدی وافی و جهدی کافی داشت جماعتی او را حزمی خواندند و بر همین طریقه روزگارش تا انقضای زندگانی میگذشت و ما در ترجمت ابن حزم در این کتاب طریقۀ ظاهری را خواهیم نگاشت و در بعضی از کتب سیر مسطور است که آن فاضل بیمانند پس از یکچند تحصیل بجهه فراگرفتن و تکمیل علم حدیث، و پیدا کردن حشایش از اندلس بمملکت دیگر رحلت نمود چنانکه علامۀ مقری در تاریخ خویش ترجمت او را در باب مرتحلین از اندلس آورده است. و در ایام سیاحت و مسافرت یکچند در دمشق در نزد علمای فن حدیث مثل ابن خرستانی و ابن ملاعب و ابن عطار و غیره باستماع و اخذ احادیث مشغول گشت و از آنجا به بغداد مسافرت کرد و بدان قدر که شاید از معتبرین علمای آن شهر نیز استماع احادیث نمود تا خود مقامی منیع ودرجه ای رفیع یافت و صیت فقاهتش گوشزد علما و فقهاء گردید از آنرو در هر شهر که یکچند رحل اقامت می افکندجماعتی بمحضر وی حاضر گشتند و از وی علم فقه و حدیث استفادت مینمودند، من جمله زمانی دراز در مصر بساط تدریس بگسترده و در آن شهر گروهی از وی استماع احادیث مینمودند و نیز علم فقه استفاضت میکردند چنانکه جماعتی کثیر در مدرس تدریس وی بدرجۀ کمال رسیدند و احمد بن ابی اصیبعه که خود با وی معاصر بوده و ملتزم است که جز آنان که در فن طب مهارت داشته باشند در تاریخ خویش ننویسند در ترجمت وی آورده که او در فنون صناعات طبیه از علم و عمل بصیرتی کامل وخبرتی وافی داشت خاصه در علم صیدله و اتخاذ و التقاط ادویه که خود یکی از متفنّنین آن فن است و بیشتر از آن کسان که در فن شناسائی ادویه مشهور و معروفند بشاگردی وی موصوفند من جمله ابن بیطار است با آنهمه شهرت و شأن که در نزد اطبای اروپا و ایران دارد همواره باستعانت وی بیشتر از ادویه را پیدا کرده و تجربت نمود و ابن بیطار در مؤلفات خویش زیاده او را میستاید و بر اقوال وی استشهاد مینماید و کتبی را که در مفردات ادویه پرداخته است بیشتر از تصنیفات او نوشته خاصه در جامع صغیر و کبیر که نقل اقوال متقدّمین و متأخرین را نموده نام وی زیاده مذکور است و اطبای اروپا که در تکمیل علم ادویه باقصی الغایه کوشیده اند در آن فن او را ستوده اند و ادویه ای را که بتجربت رسانیده بدان اعتماد تام دارند چنانکه توضیح آنرا در ذیل این ترجمت آنچه در شرح حال وی در تاریخ الحکمای فرانسوی مسطور است مرقوم خواهیم داشت. برزالی که یکی از اساتید و اساطین اطبا است و در کلیۀ علم ادویۀ مفرده او را مهارتی بکمال است و از تاریخ اندلس چنان مستفاد میشود که در ترجمت اطبا کتابی پرداخته است و در حق وی زیاده بتوصیف و تعریف لب گشوده، بهر حال وی مدتی متمادی بعد از تکمیل طب و تحصیل فقه بجهه اتخاذ و تجربت ادویه به اکثری از بلدان رفته و در هر شهر جماعتی که از امکنه ومحل روئیدن حشایش و غیره اطلاع داشتند با خود یار کرده باخذ اقسام ادویه از خشب و ازهار و اصول و بذور وتجربت آنها مشغول گردید و در همان ایام که بسیر بلدان و سیاحت ممالک میرفت کتابی مبسوط در ادویۀ مفرده برنگاشت که بدانگونه تألیف و حسن ترتیب و جودت بیان و تحقیق عبارات و سلاست معانی از مؤلفات متقدمین دیده نگشت و اسامی آن را بترتیب حروف تهجی نهاد و بسیاری از ادویه را که خود پیدا کرده و بتجربت رسانده بود در آن کتاب مندرج ساخت و هم ماهیت و خواص مذکور داشت و آن را کتاب جامع نام نهاد. نقل است در آن ایام که وی بجهه اتخاذ حشایش و غیره بسر برد و بسیاحت ممالک مشغول بود باسکندریۀ مصر گذار کرد یکچند در آن ملک رحل اقامت افکند و آن اوان زمان سلطنت و حکمرانی ابوبکر بن ایوب ملک عادل بود و در مصر که مقر سلاطین آن طبقه بود بلوازم پادشاهی قیام مینمود چون صیت حذاقت و فضائل آن عالم بی نظیر در نزد آن پادشاه بعرصۀ ظهور و بروز رسید او را از اسکندریه بشهر قاهره طلب کرد و زیاده از اندازه اش بنواخت و اکرام بسیارش نمود و مکانی نیکو ازبرایش مقرر فرمود و نیز سایر حوائج او را درخور شان و رتبه اش مرتب داشت و شهریۀ کافی ازجهت وی معین کرد از آنکه پادشاه را یک چند میگذشت که استقامت مزاجش بانحراف تبدیل یافته بود از وی رفع آن علت را بخواست تا بصحت و اعتدالش معاودت دهد و آن سلطان اصلاح مزاج خود را منوط بتدابیر طبیۀ وی نمود بزمانی قلیل دیگر علتی در خود ندید و افعال بدنیه اش چنانکه اصحا را باید بر وفق سلامت گردید. و آن فاضل یگانه چنانکه نگارش یافت در فن ادویۀ مفرده سرآمد اطبای عصر بود بفرمود تا چند وزن ادویه تریاق فاروق رافراهم کرده بترکیب آن بپردازد وی اطاعت آن امر را همت برگماشت و اصل ادویه را از هر قسم از اقسام پیدا کرده بر رسم معمول ترکیب کرد چون ملک عادل بدان دوای بزرگ مداومت نمود بر مزاجش سازگار آمد زمانی برنیامد که انحراف مزاجش استقامت یافت ملک را در حق وی حسن اعتماد و اعتقادی تازه پیدا گشت هر لحظه بر احترامات و تشریفاتش میافزود پس او یکچند که در حضرت پادشاه بسر میبرد و زمان سیاحت وی بطول انجامیده بود از اقامت آن ملک دلتنگ گردیده رخصت انصراف بشهر خود حاصل نمود ملک او را رخصت داد و چون زمان حج نزدیک بود حج گزارده آنگاه بموطن اصلی خود معاودت کرد و آن هنگام که دیگرباره بشهر اشبیلیه رفت زمان عمرش بهفتاد سال رسیده و چهل سال زمان سیاحت وی امتداد یافت. در تاریخ اندلس نگارش یافته: پس از آنکه ابن رومیه سیاحت را تکمیل کرده بشهر اشبیلیه آمد بساط تدریس و افادت بگسترد و از هر سوی بجهه اخذ علوم فقهیه و صنایع طبیه تلامذه روی بحضرتش مینهادند و در مجلس تدریس وی استفادت مینمودند امراء و ارکان سلطنت هرچند خواستند که با وی مراودت و اتحاد پیدا نمایند راضی نگشت و همواره از مجالست آن طبقه احتراز داشت و تا معاش خویش فراهم کند دکانی بجهه فروختن حشایش در معبر عام باز کردبعد از فراغ از مباحثت و تدریس در همان دکان به بیعحشایش وقت میگذرانید و هرگاه مجال یافتی در دکه ای که در جنب دکان بود نشسته و بانتساخ کتب و تألیف خودرا مشغول میداشت و با آنحال در نزد عموم خلایق و جمهور امراء سلطان مکرم و محترم میزیست و او را در انظار زیاده وقعی و مهابتی بود چنانکه علاء مقری آورده است که: امیر عبداﷲ بن هود پادشاه اندلس را میل زیاده بمجالست وی بود و او تمکین بمراودت و رفتن نزد سلطان نمی نمود وقتی امیر با تجمل تمام و اسباب سلطنت بر دکۀ وی میگذشت و آن عالم بیمانند بمطالعت کتب و انتساخ و جمع و تألیف اشتغال داشت چون امیر بدکۀ وی رسید و او را بشناخت اسب خویش نگاه داشته بر وی سلام کرداو رد سلام کرد و از اشتغالی که داشت خاطر منصرف ننمود و همچنانکه سر بزیر داشت و مطالعت کتب را مینمود سر بالا نکرد و توجه بسلطان و اصحابش نشد. سلطان زمانی طویل اسب خویش نگاه داشت بلکه احترام سلطنت را منظور کرده و پادشاه را بمکان خویش دعوت کند و آن امر سبب ازبرای مراودت و دوستی گردد امیر چون از توجه وی مأیوس گشت اسب خویش براند و از دکان او برگذشت پس از چند روز در یکی از مجالس انس ذکری از وی رفت امیر زیاده او را بستود خاصان امیر بر آن مطلب انکار آوردند و بعرض رسانیدند کسی که در نزد سلطان بدان سان طریقۀ ادب مرعی ندارد توصیف سلطان را چگونه سزاوار باشد؟ امیر گفت: مردان خدا را حالت این و طرز و رفتار چنین است که بر تجمل ظاهری دنیا ایشان را توجه و میلی نباشد. گویند هم در آن زمان امیر عبداﷲ بن هود مبلغی زر برسم هدیه نزد وی فرستاد آن عالم کامل از قبول آن سر پیچیده و گفت: کسی را که مئونت از طریق کسب و رنج بازو فراهم گردد و نیز قناعت را شعار خود نموده و آفتاب عمرش قریب الافول باشد ازو دور است که خود را آلوده بزخارف دنیوی نماید فرستادۀ سلطان وجه را بازپس آورده و از نظر سلطان بگذرانید و آنچه را که وی گفته بود بعرض رسانید امیر گفت: او را بحالت خود گذاشتن بهتر است که ببعضی از تکلیفات رنجه داشتن. بالجمله وی در این مرتبه که بشهر اشبیلیه معاودت نمود دیگرمسافرت اختیار ننمود و روزگارش بر همان وتیره که مسطور افتاد میگذشت تا در سلخ ربیعالثانی سنۀ 637 ه.ق. داعی حق را لبیک اجابت درداد. موافق این تاریخ از عمر وی هفتاد و شش سال گذشته بود، صاحب نفح الطیب نوشته در آن هنگام که وی را اجل موعود دررسید از هر طبقه تلامیذ بسیار داشته و در وفاتش مرثیتها گفتند و نیز در تعریف وی رسائل و کتب زیاد پرداختند و از موت وی ساکنین اندلس را اندوه فراوان دست داد و در تشییع جنازه اش جمعی کثیر حاضر گشتند و در خارج شهر اشبیلیه مدفونش ساختند. در تاریخ الحکمای فرانسوی که تألیف دکتر لوسین لکلرک است در ترجمت آن فاضل بی نظیر شرحی از مقاماتش مینگارد و چون آن ترجمت بر شئون فضائل و فنون طبیۀ او دلیلی محکم است حاصل بعضی از آن ترجمت را می نگاریم تا قدر و رتبۀ او در فنون علوم بر بینندگان مشهود و معلوم گردد چنین گوید که: ابوالعباس بن رومیه از اطبای مائۀ سیزدهم میلادی است به نباتی از آنروی معروف و مشهور گشت که در علم معرفت نباتات سرآمد امثال خویش و اقران عصر بود و بعضی از مورخین که او را منسوب به نباتا کرده اند اشتباه لفظی نموده اند و وی در شهر اشبیلیه در سنۀ 561 ه.ق. / 1161 میلادی تولد یافت و در جمیع فنون مختلفۀ علم طب از جزء نظری و عملی آگاه خاصه در فن شناسائی ادویه که او را کمتر عدیل و نظیری بوده قواعد و قانون اطبای متقدمین را یک سو نهاده و از طریقۀ دیسقوریدوس و جالینوس و غیره انحراف جست و در تجربت ادویه طرزی دیگر و روشی تازه گذاشت و ادویه ای را که پیشینیان بتجربه رسانیده بودند بر اقوال آنها اعتماد ننموده خود چنانچه باید از اختلاف ماهیت و تجربت دقیقه ای فروگذاشت نکرد و از اسپانیا مخصوصاً محض پیدا کردن ادویه مسافرت نمود و بسیاری از مکانها و شهرها را میدانیم که در آنجا بسیاری از نباتات را بدست آورده تجربت نمود و نیز گوید: ابوالعباس بن رومیۀ نباتی زیاده با فضل بوده و در فن شناسائی ادویه تلامیذ بسیار داشته، من جمله ابن بیطاراست که یکی از اعاظم گیاه شناسان است و این فن بزرگ را از وی اخذ نموده و همواره با وی بتفتیش نباتات وقت میگذرانید و جمیع طرق متعلقۀ بادویه را در نزد وی تکمیل کرد و در کتب خویش در همه مقام ابوالعباس را باستادی میستاید و چون بقدری که باید در اسپانیا تفتیش و تفحص در پیدا کردن نباتات کرد و از آن ملک در آن عمل فراغت پیدا نمود بسمت مشرق زمین رحلت کرد و بسیاری از ادویه که الاّن معمول و متداول بین اطباست پیدا نمود ازجمله سورنجان که از دواهای بزرگ است در آن زمان یافت و در بسیاری از اوجاع مفاصل تجربت کرده مفید افتاد و نیز دوائی دیگر که در خواص و ماهیت بابونه را میمانست، در بعضی از شهرهای مصر پیدا نمود و هم در تونس نوعی از صدف پیدا کرد که زیاده در امراض عین مثل جرب و بیاض و دمعه مفید گشت و از آنجا باسکندریه رفت و ملک عادل او را بقاهره طلب کرد و زیاده احسان نمود و بجهت وی چند وزن از تریاق فاروق بساخت و هم طرز صنعت و ترکیب آن را بملک عادل بیاموخت. در آن هنگام که وی بخیال مصر و شام و عراق بجهت پیدا کردن ادویه سیر میکرد ابن بیطار نیز با وی بود و در هیچ مقام از وی منفک نمیگشت تا ترقیات کامل حاصل نمود و هم او مسطور داشته که ابن رومیّه با کمال تقوی و قدس بود و علم احادیث را در نزد اساتید مختلفه فراگرفت سپس بخیال تکمیل علم طب افتاد. ابوالعباس بن رومیه بمثابه ای در علم گیاه شناسی استاد قابل بود که هیچیک از گیاه شناسان را چنان رتبه و مقام حاصل نگردید و قبل از وی جماعت اعراب ادویه را بدان سان که در کتب قدما مثل جالینوس و غیره ماهیت و خواص آن ضبط بود عمل مینمودند و او اول کسی است که در عرب مقنن قانون فن ادویه گردید و بسیاری از ادویه را که اکنون معمول و متداولست پیدا کرده و بتجربت رسانید و اسامی آن دواها در تاریخ الحکماء فرانسوی مضبوط است و در اطبای متأخرین که در میان عرب ظهور و بروز نمودند مثل سلیمان بن جلجل و غیره که در ادویۀ مفرده کتب پرداخته و دراسماء ادویه و مواضع آنها و اصل و بدل از ادویه تحقیقات نموده اند غرض از آن جماعت نقل از اقوال متقدمین بوده نه آنکه فی حدنفسه خود تجربتی نموده باشند یا آنکه درصدد پیدا کردن دوائی وقت خود را مصروف نمایند.و نیز گوید ابن رومیه علاوه بر آنکه اول شخص دانشمندو محققی بود در عرب بسیاری از مطالب در علم گیاه شناسی و هم بسیاری از اختلاف امزجۀ ادویه بواسطۀ وی مکشوف گشت و بعد از مراجعت از سیاحت و رفتن اشبیلیه که پایتخت قدیم اندلس و شهر معمور و آباد بوده آنقدر از ادویه که در ایام سیاحت پیدا کرده و بتجربت رسانیده بود بنگاشت و آنرا کتاب الرحله نام نهاد و نیز در مفردات تألیفی دیگر نمود آن را مسمی بکتاب المسافره فی المشرق نموده و آن کتاب را ما بدست نیاوردیم ولی در نسخ و مؤلفات ابن بیطار آنچه از آن کتاب نقل کرده دیده ایم. بعلاوۀ آنکه از طب گفتگو مینماید بیانات مفیدۀ دیگر نیز آورده است و بسیاری از نباتات را که بطور تحقیق اطلاع از آنها نبوده وی ماهیت و خواص آن را از روی تحقیق نگاشته و گیاهی را که اکنون پاپیروس [پیزر] از وی میسازند در یکی از بنادر ایطالیا پیدا نمود و نیز از این قبیل نباتات در بسیاری از ممالک پیدا کرده که مشروحاً در تاریخ الحکمای فرانسوی مسطور است و در این مقام از بیم اطناب بنوشتن آن مبادرت نرفت و آن فاضل و طبیب بیمانند را در مطالب کلیۀ طبیه و معالجات امراض بیانات مفیده بسیار است در این مقاله چند فقره از آنرا که خالی از فائدتی نیست برشتۀ تحریر درمی آوریم. گوید: هرگاه طبیب در مرض یرقان وعلاج آن خواهد مریضش بحسن عافیت و صحت منتهی گردد درابتدای مرض احتراز مشروبات و حقن مبرده نماید چه اکثر حدوث این مرض را سبب سده در مجاری است و گاهی از اعتقال طبع و تراکم از سفلهای در امعا پدید گردد و بسا هست که التهاب و عطش مریض طبیب را بر آن میدارد که استعمال مبردات نماید در این صورت صاحب یرقان دوچار نخواهد شد الاّ بسوء عاقبت و وخامت خاتمت، پس بر طبیب لازم است که در بدایت امر ادویۀ ملطفۀ مفتحه بکار برد و عطش مریض را با آب گرم و عرق کاسنی و گاوزبان بنشاند و نیز گفته در ابتدای هر جنس از اجناس حمی طبیب از استعمال ادویه از مشروب و غیره اجتناب کند و تا سه روز غیر از اغذیۀ لطیفه و آب گرم و بعضی ازاشربۀ معرقه استعمال نکند چه دفع منافی را طبیعت که خود مدبر بد نیست مینماید و در اوایل مرض که طبیب مبادرت در استعمال ادویه نمود طبیعت انسان را تحیر دست دهد و اگر مغلوب مرض نگردد لااقل اخلاط را زمان نضج امتداد پیدا نماید و در اکثر این است که حمی متشبث بعضو شود یا آنکه منتقل به بعضی از اوجاع و دمامیل وبعضی از امراض مهلکه گردد و نیز گفته است: هرگاه دربدن آثار ورم ظاهر گردد اگر چه ورم دموی باشد طبیب در معالجت مبادرت بفصد نکند چون خون کم کردن در این مقام سبب ازبرای آن گردد که ماده در تحت جلد نضیح نگردد و مایۀ فساد عضو و بعضی مفاسد دیگر میشود، و نیز گفته: طبیب را تا ممکن است در امزجۀ بیماران بحبوب مسهله و بعضی از ادویۀ قلیل المقدار معالجت نکند تا تواند مطبوخات استعمال کند از آنکه غائلۀ مطبوخات کمتر از حبوبست و بسیار در بدن نمیماند بلکه بزودی اخلاط را قطع و غسل داده با خود دفع مینماید و باعث کرب و غشی و معاودت اسهال بعد از اتمام عمل نمیگردد. و از نوادر حکایاتی که در کتب مؤلفات خود آن دانشمند بیمانند آورده آن است که وقتی در هنگام سیاحت بخیال دیدن بعضی از حشایش بیکی از بلاد افریقا گذار کردم از آنکه مرا در آن روزگار خیالی بجز تجربت و پیدا کردن حشایش نبود و هم بجهت آنکه معینی در کارهای خود داشته باشم در خانه مردی صیدلانی که در فن شناسائی ادویه رتبتی بکمال داشت منزل نمودم از اتفاقات آنکه درآن ایام نوبه های بلغمی و هم نوب مرکبۀ ردیه شیوعی داشت و در اکثر آنان که مبتلا میشدند از علامات ظاهره که مشاهده میکردم گمانم این بود که اگر آن قسم از حمی منتهی بموت نگردد لااقل زمان مرض امتداد پیدا کند ولی یک دو روز که میگذشت بسیاری از آن جماعت را که باردائت حال و سوء احوال دیده بودم با صحت قرین و با سلامت توأم میدیدم. مرا از آن حال تعجب دست داد چه این برخلاف رسم و قانون و قواعد طبیه بود از آنروی که دور نوبۀ بلغمی و هم نوبۀ مرکبه را زمان بسیار است پس درصدد تفحص و تفتیش آن برآمدم که رجوع این جماعت بکیست و چگونه بدین قسم علاج میشوند بالاخره پس از تجسس و تفحص معلوم گشت که رجوع آن جماعت در این مرض بمردی خیاط است و بدستور و علاج وی رفتار مینمایند آنگاه وی را طلب کردم و بمنزل و مأوایش پی بردم پس از ملاقات و مقالات دیدم که ازعلم طب بهره ندارد و بسی عامی و بی ادراک است بعد از یکچند مرافقت و اتحاد وقتی را از وی سؤال نمودم از معالجتی که آن جماعت از مرضی را مینمود. چند روزی از گفتن انکار آورد آخرالامر دانست که چون مرا در آن شهر خیال توقف نیست و در فراگرفتن آن معالجت جز فائدۀ علمی غرضی ندارم، گفت: معالجت اینگونه از نوب چنانکه مشاهده نمودید بدینگونه است که در حوالی این شهر چشمۀ آبی است و جماعتی از اجداد من که در صناعات طبیه مهارتی کامل داشتند و بتجربه رسانیدند که آب آن چشمه در نوبه های مرکبه همچنین در حمی دایر بلغمی تأثیر کلی دارد و اکنون مرا از علم بهره ای نیست ولی آنچنانکه سابق بتجربت رسانیدند من نیز در همان مورد آن آب را در مزاج این قبیل از مرضی ̍ تجویز مینمایم و از تربد و گل بنفشه مساوی با عسل ترکیب کرده غباً بدانها میخورانم چنانکه دیدید اثری از آن مرض در مزاج آنکسان که بدین قسم از آن نوب مبتلا بودند نمیماند. گوید: چون این تقریر از آن مردخیاط شنیدم از او درخواست کردم تا مرا بدانجا برد که آن چشمه را مشاهده نمایم وی قبول کرده بموافقت او بدان مکان شتافتیم دیدم آب آن چشمه زیاده از اندازه گرم و طعم آن در نهایت شوری است و نیم تلخی از آن احساس میشود و در اطراف آن موضع شقایق بسیار روئیده دانستم که آن تأثیر بواسطۀ ملح و گوگرد و اجزای مخدره ای است که در آب آن چشمه است پس از آن شخص معذرت خواسته و اظهار امتنان نمودم و بمنزل معهود مراجعت نمودیم و چون آن تأثیر را از آن آب دیدم و دانستم که منفعت آن در نوبه از چه راه است معلوم گشت که اگر ترکیبی بدین ترتیب از خارج شود همین تأثیر را خواهد داشت پس ترکیبی از گوگرد و نمک و جوز ماثل مرتب نموده بدین میزان نمک ده مثقال گوگرد ده مثقال جوز ماثل چهار مثقال و هر سه دوا را مدبر کرده حب نمودم و بمقدار معین بهمان اشخاص که بنوبه های مرکبه و بلغمی مبتلا میشدند میخورانیدم و تنقیۀ خلط بلغم مینمودیم یک دوروز نمی گذشت اثری از آن مرض در مزاج اشخاصی که بنوبه مبتلا بودند باقی نمیماند. روزگاری دراز هرگاه اینگونه از نوب را که میدیدم بهمین حب معالجت مینمودم و فوائد کلی از این تجربت حاصل کردم هو اﷲ الموفق و المعین. و از کلمات آن فاضل دانشمند است که گفته: چون سه چیز در طبیب یابی بگاه عروض مرض از رجوع بوی در حذر باش اول آنکه حریصش بینی بجمع و زیادتی مال دویم آنکه مبتلا باشد بسوء افعال و اقوال سیم آنکه متصدی بودنش بمناصب و اشغال. کتب مؤلفات و مصنفات آن فقیه و طبیب دانشمند در فقه و طب از این قرار است: کتبی را که در فقه و حدیث پرداخته: اختصار کتاب موسوم بکامل که آن کتاب از احمد بن عدی بوده است در علم حدیث و رجال. کتاب موسوم بمعلم که در آن کتاب بعضی اضافات آورده از مسلم بخاری. اختصار کتاب دارقطنی که آن کتاب در غرائب و مشکلات احادیث مالک بوده. کتاب بحرالاّثاردر علم حدیث. کتاب عیون الاخبار. کتاب الحافل فی تکمله الکامل که بجهه ابن عدی تألیف کرده و آن کتابی است مبسوط در علم حدیث چنانکه ابن ابار، که از فحول فقهاء بوده حکایت کرده است از شیخ و استاد خود ابوالخطاب بن واجب که گوید همواره میشنیدم از وی تعریف و توصیف آن کتاب را و زیاده بحسن ترتیب و جودت تحقیق آن اعتماد و اعتقاد داشت و پیوسته بمطالعت آن کتاب میپرداخت. ایضاً اختصار کتاب کامل که بجهه احمد بن عدی نوشته در دو مجلد. کتاب کنزالاخبار در حدیث. کتاب الانساب.کتاب معیارالفقهاء. کتاب البر در فقه. کتاب الحج. کتاب الصدقه. کتبی را که در علم طب و مفردات ادویه پرداخته بدین شرح است: کتاب در جزء نظری و عملی طب. کتاب در علاج امراض صدر کتاب در خواص ادویۀ شلیشا. کتاب در ادویۀ مرکبه. کتاب جامع در ادویۀ مفرده بترتیب حروف معجم و این کتاب از اجل تصانیف آن دانشمند فاضل است و بیشتر از ادویۀ مفرده را که بعد از وی اطبا در کتب خود مسطور داشته اند نقل آن از این کتاب شده و اطبای اروپا را نیز بر این کتاب اعتماد و اعتقادی تام بوده و هست و علامۀ مقری در تاریخ اندلس زیاده از این کتاب ستایش نموده و ابن بیطار در جامع کبیر خود که در ادویۀ مفرده پرداخته بسیاری از ادویه را از این کتاب نقل نموده. کتاب الرحله در ادویۀ مفرده. کتاب المسافره فی المشرق در ادویۀ مفرده. و کتاب در ادویه ای که خود پیدا نموده. کتاب در علم صیدله. کتاب درادویه ای که خود در بعضی از امراض تجربه کرده. رساله در ادویه ای که در اطفال رضیع استعمال آنها جایز است. رساله در منافع زیتون. و رجوع به ابن رومیه شود
ابن محمد نباتی، مکنی به ابوالعباس و نسب او احمد بن محمد بن مفرج الاندلسی النباتی است معروف به ابن الرومیه. او جامع فضائل و عارف بمفردات گیاه و هم محدث است و از ابن زرقون سماع دارد و در طلب حدیث رحلت و ابن نقطه رادیدار کرده است. رجوع به احمد بن محمد بن مفرج شود
لغت نامه دهخدا
احمد مستنصر. شانزدهمین از امرای بنی حفص تونس از سال 772 تا 796 ه. ق
لغت نامه دهخدا
ابن غمار مهدوی، مکنی به ابوالعباس. او راست: هدایه فی القراءه. وفات وی به سال 430 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
ابن موسی موصلی، مکنی به ابوالعباس. او راست دو کتاب در اختصار احیاءالعلوم غزالی. وفات او در 622 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
منصور مکنی به ابوالعباس بن محمد الشیخ. یکی از شرفای حسنی مراکش در 986 هجری قمری رجوع به ابوالعباس احمد المنصور... شود
لغت نامه دهخدا
ابن جعفر بن لبان مقری مکنی به ابوالعباس. او راست: تنبیه ذوی الاغترار علی مسالک الابرار
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن اسحاق المقتدر مکنی به ابوالعباس و ملقب به القادربالله. از خلفای آل عباس است (381- 422 هجری قمری). و در تجارب السلف درباره او چنین آمده است: کنیۀ او ابوالعباس است و نام و نسبش احمد بن اسحاق المقتدر، با او مبایعت کردند در سنۀ احدی وثمانین وثلثمائه (381 هجری قمری). و او ببطیحه می نشست پیش مهذب الدوله ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه و از طائع گریخته بود چون طائع را بگرفتند بهاءالدوله پسر عضدالدوله بطلب قادر فرستاد و خلافت به او مقرر گردانید و سوگند خورد و بیعت کرد و او را بر خلافت نشاند و طایع را به او سپرد، قادر مردی متدین متعبد عاقل و دانا وفاضل و بسیارخیر بود، طایع را در حجره ای نیکو بنشاند و جمعی را بر او موکل کرد تا او را نگاه میداشتند و خدمتش مینمودند و با طایع احسان و اکرام می کرد و سکینه دختر بهاءالدوله بن عضدالدوله را بخواست و در روزگار او دولت عباسیان رونق گرفت و قادر در سنۀ اثنتین وعشرین واربعمائه نماند و احوال وزراء او معلوم نیست. رجوع به ص 252 و 253 تجارب السلف و قادربالله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن الموفق، مکنی به ابوالعباس و ملقب بمعتضد. شانزدهمین خلیفۀ عباسی. خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 297 آرد: المعتضد بالله ابوالعباس احمد بن الموفق بن المتوکل. بروایت مؤرخان معتمد، معتضد در ایام دولت معتمد شبی در خواب دید که شخصی در کنار دجله ایستاده و هرگاه که او دست بسوی شط دراز کردی جمیع آب دجله در مشت اومجتمع گشتی و چون کف بگشادی آب بدستور معهود روان شدی و در آن اثناء آن شخص از معتضد پرسید که مرا می شناسی ؟ جواب داد که نی، فرمود که منم علی بن ابیطالب، می باید که چون خلافت بتو رسد در حق اولاد من نیکوئی کنی، بنأعلی هذا چون معتضد بر سر حکومت نشست سادات عظام را مشمول نظر انعام و احسان گردانید و درباره ایشان اصناف الطاف بتقدیم رسانید، و در روضهالصفا مسطور است که والی طبرستان محمد بن زید العلوی هر سال سی هزار دینار به بغداد نزد تاجری میفرستاد که بر علویان تقسیم نماید نوبتی شحنۀ بغداد این معنی وقوف یافته آن وجه را از قاصد بستاند و کیفیت حال را بعرض معتضد رسانید و معتضد به استرداد زر فرمان داده گفت: من شبی در خواب دیدم که بجائی میروم ناگاه بجسری رسیدم و چون مشاهده نمودم که شخصی بر سر آن جسر نماز میگذاردبخاطر گذشت که آن شخص مردم را از عبور مانع خواهد آمد و چون از نماز فارغ گشت پیش رفته سلام کردم و او بیلی بمن داد گفت: زمین را برکن، چون بیلی چند زدم گفت: میدانی که من کیستم ؟ گفتم نی، گفت: من علی بن ابی طالبم بعدد هر بیلی که بر زمین زدی یکی از اولاد تو خلافت خواهد کرد میباید که رنج باولاد من نرسانی و فرزندان خود را وصیت کنی که ایشان را نیازارند آنگاه مرا راه داد که از جسر بگذشتم و بصحت پیوسته که معتضد بصفت شجاعت و جلادت اتصاف داشت بر سفک دماء حریص بوده هرگز هیچ مجرمی را لحظه ای زنده نمیگذاشت و بقدر امکان بخل و امساک میورزید و در هیچ قضیه ای رحم و رأفت پیرامن خاطرش نمیگردید و گناهکاران را بعقوبات متنوعه بقتل میرسانید و بصحبت نسوان و عمارت اظهار میل و رغبت مینمود. و خروج ابوسعید جنابی و قرمطیان در ایام دولت او بوقوع انجامید و فوتش در شنبۀ اواخر ربیع الاول سنۀ تسع و تسعین و مأتین (299) روی نمود. اوقات حیاتش چهل و نه سال بود و زمان اقبالش نه سال و نه ماه و کسری بود و بوزارتش عبدالله بن سفیان اشتغال داشت و آن وزیر در ایام اختیار نقش رعیت پروری بر لوح ضمیر می نگاشت -انتهی. و هندوشاه در تجارب السلف آرد: کنیۀ او ابوالعباس است و نام و نسب احمد بن الموفق طلحه بن المتوکل. مادرش کنیزکی بود. و با معتضد بیعت کردند در سنۀ تسع و سبعین و مأتین (279). و او مردی زیرک و عاقل و فاضل و پسندیده سیرت و گزیده طریقت بود. چون خلافت جهان روی در خرابی داشت و ثغور مهمل و لشکر بینوا و خزاین خالی، سعی های بسیار مردانه نمود تا خرابه ها آبادان شد و ثغور را بمردان کار محکم کرد و اطماع لشکر از رعیت منقطع گردانید و اهل فساد را سیاستهاء عظیم می فرمود و بآل علی نیکوییها کرد و در ایام او فتوق و فتن بسیار اتفاق افتاد و او بحسن کفایت و سداد فاسد را باصلاح می آورد و پراکندگان را جمع می گردانید، در عدل گستری و رعیت پروری هیچ دقیقه ای مهمل نگذاشت، لاجرم ممالک در عهد او مضبوط شد و خرابه ها معمور گشت و چون بمرد در بیت المال اموال بسیار بازماند. گویند بعد از معتضد پانزده هزارهزار دینار یا بیشتر در خزانه بود و در سنۀ تسع و ثمانین و مأتین (289) وفات یافت. گویند در رمضان معتضد شبی از خواب برآمددر وقت نیم شب و بانگ نماز شنید پرسید که چه وقت است گفتند که هنوز نیمه شب است بفرمود تا آن مؤذن را بیاوردند باو گفت: ای نادان در این وقت چنین بانگ نمازگفتی نیندیشیدی که مردم بآواز تو فریفته شوند و پندارند که صبح است از خانه ها بیرون آیند و شاید که زحمتی یابند و نیز چون رمضان است مردم از سحور خوردن بازایستند؟ هرآینه ترا ادب می باید کرد. مؤذن گفت: بانگ نماز بیوقت گفتن مرا سببی هست اگر فرمان امیرالمؤمنین باشد عرضه دارم. گفت: بگوی. مؤذن گفت: من در فلان مسجد بودم امشب نماز خفتن گزاردم و چندان در مسجدبودم که پاره ای از شب بگذشت پس بیرون آمدم تا بخانه روم عورتی در راه میگذشت ناگاه ترکی از بندگان امیرالمؤمنین برسید و آن عورت بکشید تا ببرد آن عورت گاه بفریاد و گاه بگریه و استغاثه می بود و گاه سوگندش می داد البته دل او نرم نشد و آن عورت را ب خانه خود میکشید من چون آن حالت دیدم صبر نتوانستم کرد پیش اورفتم و شفاعت کردم نشنید. گفتم: از خدا بترس و از سیاست امیرالمؤمنین اندیشه کن مرا دشنام داد و التفات ننمود و زن را بکشید و در خانه برد و مرا هیچ حیلتی نبود که بدان واسطه در چنین وقتی این حکایت بامیرالمؤمنین رسد جز بانگ نماز بی هنگام گفتن. معتضد در حال بفرمود تا آن عورت را از آن ترک بازستدند و با معتمدی ب خانه شوهرش فرستاد و گفت: کسان او را بگوی که این عورت را هیچ گناه نیست پس آن غلام را حاضر کرد واز او پرسید که اجرت تو در هر ماهی چند است ؟ گفت: چندین. گفت: بهای جامه چند است ؟ گفت: چندین و همچنین وظائف او را می شمرد و او معترف می شد تا مبلغی وافر برآمد. بعد از آن گفت: ای بدبخت از این همه وظائف آن قدر تدبیر نمیتوانی کرد که حلال بدست آری و از حرام دور باشی ؟ پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و بمیخ کوب فراشان چندانش بکوفتند که بمرد و مؤذن را گفت که: هرگاه منکری بینی همچنان اذان بی وقت بگوی تا مرا معلوم شود و آن منکر را دفع کنم. و این حکایت در بغداد فاش شد و آن مؤذن مشهور گشت بعد از آن هیچکس بر امثال این حرکات اقدام ننمود. اما این حکایت را وزیر نظام الملک طوسی در کتاب سیرالملوک از معتصم روایت می کند نه از معتضد، والله اعلم.
حال وزارت در ایام او: معتضد چون خلیفه شد عبیدالله بن سلیمان بن وهب را بر قرار وزارت داد و پیش از این از احوال او طرفی گفته ایم، و چون عبیدالله بمرد از او مال بسیار بماند معتضد خواست که اموال بستاند و وزارت بدیگری دهد قاسم بن عبیدالله دریافت پیش بدر معتضدی رفت و گفت: امیرالمؤمنین را بهزارهزار دینار خدمت میکنم که حلال بخزانه رسد که مردم نگویند بنده ای از بندگان خویش را مستأصل گردانید بدر چون این سخن عرضه داشت معتضد را موافق آمد از قاسم خطی باین مقدار بستد و وزارت بدو داد.
قاسم بن سلیمان بن عبیدالله بن وهب: قاسم را فضایل بسیار بود از عقل وزیرکی و ادب و فضل و دها و اما با وجود این فضایل جبار بود و در دین مطعون، و عبدالله بن المعتز شاعر با او دوستی داشت و در مدایح آل وهب این ابیات گفته است:
لاّل سلیمان بن وهب صنایع
الی ّ و معروف لدی ّ تقدما
هم ذللوا لی الدّهر بعد شماسه
و هم غسلوا من ثوب والدی الدّما.
و هم ابن المعتز در مرثیۀ قاسم مذکور گوید:
هذا ابوالقاسم فی نعشه
قوموا انظروا کیف تزول الجبال
یا حارس الملک بآرائه
بعدک للملک لیال طوال.
و معتضد بمرد و قاسم وزیر بود. (تجارب السلف ص 194). و رجوع به معتضد شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد حمیری، مکنی به ابوالعباس. او راست: کتاب تذکره. وفات وی به سال 788 ه. ق. بود
لغت نامه دهخدا